کاش من آن آینه بودم
که تو می بینی در آن خود را
و می دیدم هر صبح تو را
دور از نگاه بعضی آدم ها
و تو می دیدی در من خود را
کاش من آن آینه بودم
مست از برق نگاهی
و مجنون این همه پاکی
جادو شده از لبخند
و از دیدن تو خرسند
کاش من آن آینه بودم
و تو گاهی می کشیدی
بر رخسارم دست مهری
و بدرقه می کردی
غبارهای زمان را
و مهمان می کردی
اعتمادی گرم مرا
کاش من آن آینه بودم
و تو اگز ناراحت بودی
می شکستی مرا
تا نبینم من هرگز ناراحتیت را
کاش من آن آینه بودم
گوشه ای از اتاقت تنها
منتظر شبها که بیایی فردا
و ببینم من باز تو را
کاش من آن آینه بودم
چه خیالی ...می دانم
چه خیالی...
شاعر : هادی .ع
سلام دوست عزیز .
وبلاگ زیبایی دارید و شعرهایی که بر دل می نشینند .
منتظر شما هستم .
تبادل لینک......