نشد بشناسمت آخر درخت سبز پاییزی
جلو طوفان مث کوهی ولی با عشق می ریزی
درخت پیر بی سایه دلت از جنس بارونه
تو آغوش تو می خوابن کبوترهای بی لونه
نمی خوای عاشقت باشم ولی از عشق می خونی
شبیه موج دریایی ، میای اما نمی مونی
نشد بشناسمت اما یه عمره دل به تو بستم
هنوزم «لحظهی دیدار» می لرزه دل و دستم
یه روزی که نمی دونم تو رو از قصه می گیرم
می شم محو تماشایت ُ تو چشمای تو می میرم
تقدیم به مریم
به نقل از وبلاگ محسن پور حاجرین
سلام
وبلاگ با حالی داری حرفات از ته دل برآمده
منم حرفاتو میفهمم
موفق باشی
ممنونم