گفتم با دوری و درد هجران فراموشت کنم
ولی فاصله ها حریف این دل خونم نشد
گفتم با تو دعوا می کنم شاید فراموشت کنم
کردم این کار را ولی این هم چاره حالم نشد
گفتم در سفر خاطراتت را فراموش می کنم
رفتم و باز آمدم ولی ، درمان دردم نشد
گفتم نفرت تو بیا با هم فراموشش کنیم
آمد و آن هم حریف این دل و عشقم نشد
این نشد آن هم نشد هر دوی اینها هم نشد
کس بجز تو یار این دل بی سامانم نشد
لیلی من ، مریمم جانم تو بیا، آخر
هیچکس غیر تو درمان دل مجنونم نشد
شاعر : هادی عاشق
صفحه وبت خرابه
خراب نیست به خاطر تبلیغات بلاگ اسکی نوشته ها می افته پایین