-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

خبر

 

ای دل مگر خبر نداری  

تو دیگه مریم نداری  

تا کی چشم انتظاری  

دیدی تموم نشد جدایی 

تا کی به یادش می یاری  

دیگه نمی یاد روزای بهاری 

بین تو و اون یک فاصله ی خالی 

جز فراموشی مگه مونده راهی  

ای دل برو به فکر چاره باش  

دیگه مریم نیست و رویاهاش 

تو موندی و خاطره هاش   

تو و روزگار و غصه هاش  

شاعر : هادی .ع

 

 

این روزا

این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این زوزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلا مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جاندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جایی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشای خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبداری مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه برسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا به یاد هممون برای هم سایه باشیم
شبا که دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون و پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که کنیم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست 

شاعر :مریم حیدرزاده

تو

تو پاکی مثل شبنم   

چکیدی رو گل مریم  

اومدی تو سرنوشتم  

مثل بارون آروم و نم نم 

خورشید قصه هامی 

مانا ترین خیالی 

حالا که دیگه نیستی  

انگار آرزویی محالی

کاشکی بیای یه روز دوباره    

این تنها آرزوی یاره

هادی چاره ای نداره 

فقط به دیدنت امیدواره ...

شاعر :هادی عابدین

آینه

کاش من آن آینه بودم  

که تو می بینی در آن خود را 

و می دیدم هر صبح تو را  

دور از نگاه بعضی آدم ها 

و تو می دیدی در من خود را 

کاش من آن آینه بودم 

مست از برق نگاهی  

و مجنون این همه پاکی 

جادو شده از لبخند 

و از دیدن تو خرسند 

کاش من آن آینه بودم 

و تو گاهی می کشیدی

بر رخسارم دست مهری 

و بدرقه می کردی  

غبارهای زمان را  

و مهمان می کردی 

 اعتمادی گرم مرا 

کاش من آن آینه بودم  

و تو اگز ناراحت بودی 

می شکستی مرا 

تا نبینم من هرگز ناراحتیت را 

کاش من آن آینه بودم  

گوشه ای از اتاقت تنها  

منتظر شبها که بیایی فردا 

و ببینم من باز تو را 

کاش من آن آینه بودم  

چه خیالی ...می دانم 

چه خیالی... 

شاعر : هادی .ع

تک پنجره

دوستان... 

در این شبها که تاریک و ظلمانیست 

تک پنجره ای برای دیدار یار باقیست 

کور سویی از نور می تابد غمی نیست 

همین یک رشته از نور برای دیدنش کافیست 

اگز این تک پنجره بسته شود  

گرچه عطرش در فضا جاریست...  

ولی این آغاز مرگ من در تنهاییست  

خدایا این عشق رویایست 

خدایا  لبخندش جادویست 

خدایا قلبم نورانیست  

خدایا هنوز امیدی باقیست

نگو که تقدیر من غم و تنهاییست

شاعر : هادی عابدین 

وداع

خداحافظ پری چهره 

دیگه رفتم نکن گریه 

خداحافظ دلم غمگین 

روی اون دردی سنگین 

خداحافظ کمی تردید 

دارم هنوز ولی امید 

خداحافظ رویای خوبم 

دوسم داشتی می دونم 

خداحافظ دلی خسته است

تو می دونی دل شکسته است

خداحافظ چشام خیسند 

دیگه تو رو نمی بینند 

خداحافظ بی تو می میرم 

ولی خداحافظی می گم...  

که وقتی من دیگه نیستم  

خدا حافظت باشه  

گرچه خداحافظی سخته 

ولی فراموشم نکن باشه 

خداحافظ نخور غصه  

دیگه این عاشقت مرده ... 

شاعر : هادی عابدین