بغض
من به تنگ آمده از درد دل خویشتنم"
کاش آزاد شوم از قفس پیرهنم
دکمه در دکمه به پیراهن تو وصل شدم
مانده ام با چه دلی از تن تو دل بکنم
بغض سنگی شدم و راه نفس را بستم
حتم دارم که اگر گریه کنی می شکنم
شب
انگار که شب زل زده در مویت
یک سلسله از هواى آن گیسویت
سوگند تمام عمر من را
آویخته اى به تار ى از افسونت