-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

یاد یار

خدایا دل هوای یار می کند هنوز

نام او را گاهی صدا می کند هنوز 

می کند مشق عشق و نام یار

دل بی هواس من بی اختیار

یادگار های او  جا مانده 

دل از این عشق وا مانده

یاد صحبت های  شیرین و بسیار او   

قدم های مانده تا لحظه ی دیدار او

یاد عشق و نفس های عاشقی

نم نمک باریدن ها از جدا افتادگی

یاد طعم دلچسب  دلدادگی

روزهای خوش و دیوانگی

یاد دل سپردن ها و سادگی 

خدایا من و غم و آوارگی

صدای شکستن دل می آید به گوش

نوای خنده هایش  می آید به گوش

در مرام ما عشق طوفان است هنوز

قایق دل در این طوفان رهسپار است هنوز 

شاعر : هادی عاشق

مرغ سحر

ای مرغ سحر سوزش پروانه ندیدی
مستانگی مست به میخانه ندیدی
این بی خبران در طلب خویش دوانند
دانم که تو هم حاجی بتخانه ندیدی
اینها همه بهر هوسی آمدند اینجا
ور نه تو کسی را به در خانه ندیدی
عاشق به تمنای وصال است که حتی
یک عاشق دیوانه به کاشانه ندیدی
آن کس که به می مست شود عاشق فانی ست
این است که یک جام به بتخانه ندیدی
عاشق به ره دوست سروجان بسپارد
انگار تو هم عاشق جانانه ندیدی
گر بر سر کویش گذرت رفت نظر کن
آنجا احدی عاقل بی گانه ندیدی 

 

شاعر : سجاد شاهد

تنهایی

همیشه یکّه بودن
در جهانی را ...
و آن تنهاترین بودن میان اینهمه گلها!!
...چه حالی میدهد در " خلوت نیزار"
"" تنهائی؟؟!!""
...
منم چون تو.... به شکل دیگری
بازیچه ی این روزگار تلخ بی حرمت  

 

 

یک نوشته از کسی

باور نمی کنم که به آخر رسیده ایم

باور نمی کنم که به آخر رسیده ایم
شاید که ناشیانه به باور رسیده ایم

این سرنوشت شوم نفس گیر ما دوتاست
مایی که ابترانه به کوثر رسیده ایم!

گفتند کارد دسته ی خود را نمی برد
پس ما چگونه تا تهِ خنجر رسیده ایم؟

شب از شکوه تلخ زمستان شروع شد
روزی که برف آمد و ... بگذر،رسیده ایم

شانه به شانه پشت سر ناخدای گیج
در یک خلیج منگ به بستر رسیده ایم

حالا درست زیر نفس های آسمان
پشت در قفس به کبوتر رسیده ایم!

بانوی من ! دیار غزل بوسه دور نیست
یک پیچ پر تلاطم دیگر رسیده ایم

لطفا فقط زمان نفس های عاشقی
باور نکن که ساده به آخر رسیده ایم ...  

شاعر : حامد بهاروند