-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

تنهایی

همیشه یکّه بودن
در جهانی را ...
و آن تنهاترین بودن میان اینهمه گلها!!
...چه حالی میدهد در " خلوت نیزار"
"" تنهائی؟؟!!""
...
منم چون تو.... به شکل دیگری
بازیچه ی این روزگار تلخ بی حرمت  

 

 

یک نوشته از کسی

باور نمی کنم که به آخر رسیده ایم

باور نمی کنم که به آخر رسیده ایم
شاید که ناشیانه به باور رسیده ایم

این سرنوشت شوم نفس گیر ما دوتاست
مایی که ابترانه به کوثر رسیده ایم!

گفتند کارد دسته ی خود را نمی برد
پس ما چگونه تا تهِ خنجر رسیده ایم؟

شب از شکوه تلخ زمستان شروع شد
روزی که برف آمد و ... بگذر،رسیده ایم

شانه به شانه پشت سر ناخدای گیج
در یک خلیج منگ به بستر رسیده ایم

حالا درست زیر نفس های آسمان
پشت در قفس به کبوتر رسیده ایم!

بانوی من ! دیار غزل بوسه دور نیست
یک پیچ پر تلاطم دیگر رسیده ایم

لطفا فقط زمان نفس های عاشقی
باور نکن که ساده به آخر رسیده ایم ...  

شاعر : حامد بهاروند

مناجات


من خراباتى و مستم به کجا آیم باز
رو بسوی کِه روم با کَِه بگردم دمساز
رقص وشادی بدلم مرد خدایا تو بگو
به چه ساز تو برقصم؟ چه بخوانم آواز؟؟!!
دست رو سوی تو کردم زغم ودرد ونیاز
پر و بالم تو شکستی ، بده بال پرواز
رو مگیر از منو تنها مگذارم در غم
چو توئی بر دل افسرده ی عاشق همراز
بار الهی ز کجا قصه کنم من آغاز
که دلم پرشده و... قصه دراز است دراز
خانه ویرانه ی عشق و دل من آواره
یاربا ! خانه ی دل را تو دگرباره بساز
دلم از درد و غم عشق به جان آمده باز
اشک غلطان بچکید از رخم و رفت به ناز
بغض غم بسته گلویم شده ام پر فریاد
یار رفته زبرم ! با که بگویم این راز؟؟!!
سوی این خسته نگاهی ز محبت انداز
که گرفتاری من نیست بجز شیب و فراز
همه دم باتو مناجات ودعا غرق به اشک
همه شب باتو به سجاده ی پرمهر نماز
ایزدا دست مرا گیر و رهان ازغم و درد
یار را سوی من آور عشق را جاوید ساز
 

سروده ی :۱۳۵۹فرزانه شیدا

اگه تو مال من بودی

اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد

پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد

اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید

مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید

اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن

ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن

اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم

پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم

اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم

من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم

اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود

دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود

اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شک نداشت

تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترک نداشت

اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد

قصه ی عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت می شد

اگه تو مال من بودی می بردمت یه جای دور

یه جا که تو دیده نشی نباشه حتی کمی نور

اگه تو مال من بودی ، می ذاشتمت روی چشام

بارون می خواستی می بارید ، ابر سفید گریه هام

اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمی ریخت

شمعی که پروانه داره ، اشک غم انگیز نمی ریخت

اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت

آدما دارا می شدن ، دنیا دیگه فقیر نداشت

اگه تو مال من بودی خیال نمی کنم باشی

پس می رم و می کشمت پیش خودم تو نقاشی

 

شاعر : مریم حیدر رادهasskissf.gif : 59 par 47 pixels.

صبورم هنوز

ز چشمت اگر چه که دورم هنوز

پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگر غصه بارید از ماه و سال

به یاد گذشته صبورم هنوز

شکستند اگر قاب یاد مرا

دل شیشه دارم بلورم هنوز

سفر چاره ی دردهایم نشد

پر از فکر راه عبورم هنوز

ستاره شدن کار سختی نبود

گذشتم ولی غرق نورم هنوز

پر از خاطرات قشنگ توام

پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

ترا گم نکردم خودت گم شدی

من شیفته با تو جورم هنوز

اگر جنگ با زندگی ساده نیست

در این عرصه مردی جسورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نساخت

پر از نغمه ی پاک و شورم هنوز

قبول است عمر خوشی ها کم است

ولی با توام پس صبورم هنوز

شاعر : مریم حیدر زاده

سکوت

دیگر برای زندگی دیر است، باور می کنی؟
این دل برای عاشقی پیر است، باور می کنی؟
شب گفته بودی عشق را در آسمان پیدا کنم...
چشم میان گریه زنجیر است، باور می کنی؟
حتی درون دفترم دیگر نمی جنبد کسی...
دل با سکوت خانه درگیر است، باور می کنی؟
دیگر نگو این خواب را در کوچه ها دزدیده ام!
خوابی دگر در حال تعبیر است، باور می کنی؟
***
اینجا غزل می ماند و صد دفتر و صد خاطره...
چشم از غزل های دگر سیر است، باور می کنی؟؟؟ 

شاعر : هادی زیلابی

رفع زحمت

رفع زحمت

حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم
انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم
وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا
دارم به این بد قولیت دیریست عادت میکنم
چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
تقدیر  ویران میکند من هم مرمت می کنم
در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین
من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم
نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم
بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت میکنم
خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت میکنم

شاعر : مریم حیدرزاده