-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

-<@ღ مریم پاییزی من ღ@>-

به اسمت می رسم،می لرزه قلبم، نمی دونی چه حالی داره بی تو

آینه

کاش من آن آینه بودم  

که تو می بینی در آن خود را 

و می دیدم هر صبح تو را  

دور از نگاه بعضی آدم ها 

و تو می دیدی در من خود را 

کاش من آن آینه بودم 

مست از برق نگاهی  

و مجنون این همه پاکی 

جادو شده از لبخند 

و از دیدن تو خرسند 

کاش من آن آینه بودم 

و تو گاهی می کشیدی

بر رخسارم دست مهری 

و بدرقه می کردی  

غبارهای زمان را  

و مهمان می کردی 

 اعتمادی گرم مرا 

کاش من آن آینه بودم  

و تو اگز ناراحت بودی 

می شکستی مرا 

تا نبینم من هرگز ناراحتیت را 

کاش من آن آینه بودم  

گوشه ای از اتاقت تنها  

منتظر شبها که بیایی فردا 

و ببینم من باز تو را 

کاش من آن آینه بودم  

چه خیالی ...می دانم 

چه خیالی... 

شاعر : هادی .ع

تک پنجره

دوستان... 

در این شبها که تاریک و ظلمانیست 

تک پنجره ای برای دیدار یار باقیست 

کور سویی از نور می تابد غمی نیست 

همین یک رشته از نور برای دیدنش کافیست 

اگز این تک پنجره بسته شود  

گرچه عطرش در فضا جاریست...  

ولی این آغاز مرگ من در تنهاییست  

خدایا این عشق رویایست 

خدایا  لبخندش جادویست 

خدایا قلبم نورانیست  

خدایا هنوز امیدی باقیست

نگو که تقدیر من غم و تنهاییست

شاعر : هادی عابدین 

وداع

خداحافظ پری چهره 

دیگه رفتم نکن گریه 

خداحافظ دلم غمگین 

روی اون دردی سنگین 

خداحافظ کمی تردید 

دارم هنوز ولی امید 

خداحافظ رویای خوبم 

دوسم داشتی می دونم 

خداحافظ دلی خسته است

تو می دونی دل شکسته است

خداحافظ چشام خیسند 

دیگه تو رو نمی بینند 

خداحافظ بی تو می میرم 

ولی خداحافظی می گم...  

که وقتی من دیگه نیستم  

خدا حافظت باشه  

گرچه خداحافظی سخته 

ولی فراموشم نکن باشه 

خداحافظ نخور غصه  

دیگه این عاشقت مرده ... 

شاعر : هادی عابدین

عادت دیرینه

امشب تصویر تو را درخیالم نقاشی می کنم 

دوباره بر خوش باوریم پافشاری می کنم 

با صدای پای تو در کوچه های باورم  

دوباره یاد تو را در دل شکوفا می کنم 

با دو بال خیال به رویا پرواز می کنم  

تو را در آنجا جستجو می کنم 

به جستجوی تو پرنده ها را روانه می کنم 

تو را از ستاره ها طلب می کنم 

ستاره ها ماه را معرفی می کنند! 

تو را با هزاران ماه عوض نمی کنم  

بیدار می شوم و خواب را رها می کنم 

نام تو را صدا می زنم 

کنارم بودنت را آرزو می کنم 

دوباره نیستی و من تنها مانده ام 

در فراق تو گریه می کنم 

دوباره عادت دیرینه را تکرار می کنم...  

شاعر:هادی .ع

سفر

میگی تنها نرو عزیر مسافرم 

میگم تنها که نیستم 

همرام دعای تو رو دارم  

میگی امیدم 

سنگ صبورم  

تپش های دلم  

رو برات صدقه می دم 

می گم خوب مهربونم 

ای که پیش توست قلب و وجودم

خاطره هامو پیشت می زارم  

می گی کاش می شد یک موجم 

از دریا برات بچینم  

می گم برات سوغات می یارم 

تا روح تشنه ات رو سیراب ببینم  

می گی زود بیا نازنینم 

نمی خوام تنها بمونم  

می گم باشه یار مهربونم...

شاعر : هادی عابدین

قاصدک

قاصدک به خورشید بگو...

روزگاری است که در شهر ما همه کور و کرند...

عشق را نمی فهمند و دل را می خرند...

اینجا عاشقان خیلی کمند...

اینجا بدی ها حاکمند.... 

نوشته ی هادی عابدین

وقت رفتن

گفتمش بی تو چه می باید کرد 

عکس رخساره ی ماهش را داد  

گفتمش همدم شبهایم کو 

تاری از زلف سیاهش را داد 

وقت رفتن همه را می بوسید 

به من از دور نگاهش را داد 

یادگاری به همه داد و به من 

انتظار سر راهش را داد