-
نه ... دل به دل را نداره
یکشنبه 17 آبان 1388 14:02
سوختم و آب شدم به پات امروز و فردا نداره خوشت میاد ببینی ، نه ؟ کشتن تماشا نداره قهر می کنی ، ناز می کنی ناز می کشم ، آشتی کنی قصه که نیس ، حقیقته دروغ و دعوا نداره ضرب المثل دروغ می گه نه ... دل به دل را نداره عاشق و طردش می کنن تو هیچ دلی جا نداره دوره زمونه دوره ی حرفای عاشقانه نیست صحبت پول و شهرته ، صحبتی از...
-
طعم تلخ واقعیت
یکشنبه 17 آبان 1388 13:54
بذار یواش شروع کنم ، سلام گلم ، هم نفسم آرزوهام راضی شدن ، دیگه بهت نمی رسم گفتم چیا گفتی بهم ، گفتی که آینده داری دنیا همش عاشقی نیست ، گریه داری ، خنده داری گفتم که گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی خلاصه گفتم که چشات قصد رسیدن نداره رؤیاها کاله و دسات خیال چیدن نداره گفتم که گفتی...
-
کجای قصه می گوید تو...
چهارشنبه 6 آبان 1388 11:27
تمام درد من این است دلم پیش دلت گیر است برای با تو بودن هم،کمی تا قسمتی دیر است دلم از غصه ات بانو،جدا افتاده از سینه غزالِ سرنوشت ما،اَسیر دست تقدیر است کجایِ قصه می گوید تو عاشقتر زمن باشی چرا این را نمی فهمی دلم از زندگی سیر است نمی سازد به چشم من،دگر این اشک های شور لبم خاموش و تبدار است شبم تاریک و دلگیر است غریب...
-
یاد یار
چهارشنبه 29 مهر 1388 14:20
خدایا دل هوای یار می کند هنوز نام او را گاهی صدا می کند هنوز می کند مشق عشق و نام یار دل بی هواس من بی اختیار یادگار های او جا مانده دل از این عشق وا مانده یاد صحبت های شیرین و بسیار او قدم های مانده تا لحظه ی دیدار او یاد عشق و نفس های عاشقی نم نمک باریدن ها از جدا افتادگی یاد طعم دلچسب دلدادگی روزهای خوش و دیوانگی...
-
مرغ سحر
پنجشنبه 9 مهر 1388 13:44
ای مرغ سحر سوزش پروانه ندیدی مستانگی مست به میخانه ندیدی این بی خبران در طلب خویش دوانند دانم که تو هم حاجی بتخانه ندیدی اینها همه بهر هوسی آمدند اینجا ور نه تو کسی را به در خانه ندیدی عاشق به تمنای وصال است که حتی یک عاشق دیوانه به کاشانه ندیدی آن کس که به می مست شود عاشق فانی ست این است که یک جام به بتخانه ندیدی...
-
تنهایی
شنبه 4 مهر 1388 14:44
همیشه یکّه بودن در جهانی را ... و آن تنهاترین بودن میان اینهمه گلها!! ...چه حالی میدهد در " خلوت نیزار" "" تنهائی؟؟!!"" ... منم چون تو.... به شکل دیگری بازیچه ی این روزگار تلخ بی حرمت یک نوشته از کسی
-
باور نمی کنم که به آخر رسیده ایم
شنبه 4 مهر 1388 14:34
باور نمی کنم که به آخر رسیده ایم شاید که ناشیانه به باور رسیده ایم این سرنوشت شوم نفس گیر ما دوتاست مایی که ابترانه به کوثر رسیده ایم! گفتند کارد دسته ی خود را نمی برد پس ما چگونه تا تهِ خنجر رسیده ایم؟ شب از شکوه تلخ زمستان شروع شد روزی که برف آمد و ... بگذر،رسیده ایم شانه به شانه پشت سر ناخدای گیج در یک خلیج منگ به...
-
مناجات
سهشنبه 31 شهریور 1388 14:59
من خراباتى و مستم به کجا آیم باز رو بسوی کِه روم با کَِه بگردم دمساز رقص وشادی بدلم مرد خدایا تو بگو به چه ساز تو برقصم؟ چه بخوانم آواز؟؟!! دست رو سوی تو کردم زغم ودرد ونیاز پر و بالم تو شکستی ، بده بال پرواز رو مگیر از منو تنها مگذارم در غم چو توئی بر دل افسرده ی عاشق همراز بار الهی ز کجا قصه کنم من آغاز که دلم پرشده...
-
شاعرم هنوز
سهشنبه 24 شهریور 1388 13:52
عاشقان من داستان مجنون را از برم هنوز چون خود همداستان او و عاشقم هنوز همچو فرهاد شیدا و سرگشته ام هنوز در کندن این کوه فاصله استوارم هنوز اگر به دیار بد عهدان می رود یارم هنوز در پی اش بر اسب امید سوارم هنوز اگز دل من بشکسته از یار است هم هنوز در شکسته های دل هم با یار شریکم هنوز اگر در دام تاریک شب گرفتار است مه...
-
گل سرخ
دوشنبه 16 شهریور 1388 11:10
شاخه گل سرخم پژمرد قلب عاشقم دیگر مرد آنکه می پروردمش به رنج تو نقشش را می زدی بر ترنج آنکه می خواندیش تنها گنجم کنار آن شاخه گل مریم آنکه بود نزدیک آن سرو صبر بلند در ته دره ی سرخ قلبم آنکه زیباتر از آن کس ندید می تابید بر آن روزی آفتاب امید ای عجب ای داد نیاوردیش به یاد آری عشق را می گویم شاخه گل سرخم پژمرد قلب...
-
اگه تو مال من بودی
یکشنبه 15 شهریور 1388 14:36
اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم اگه...
-
صبورم هنوز
یکشنبه 15 شهریور 1388 14:13
ز چشمت اگ ر چه که دورم هنوز پر از اوج و عشق و غرورم هنوز اگر غصه بارید از ماه و سال به یاد گذشته صبورم هنوز شکستند اگر قاب یاد مرا دل شیشه دارم بلورم هنوز سفر چاره ی دردهایم نشد پر از فکر راه عبورم هنوز ستاره شدن کار سختی نبود گذشتم ولی غرق نورم هنوز پر از خاطرات قشنگ توام پر از یاد و شوق و مرورم هنوز ترا گم نکردم...
-
تقدیر
شنبه 14 شهریور 1388 16:48
از آن می ترسیدم و آخر آن شد تقدیر بر قلب عاشقم غالب شد قدحی که از می عشق پر می کردم همی آخر بشکست و همه می بر خاک شد در شهر عشق دل حاکم است ولی در عجبم یار با عقل هم داستان شد یار ما با بد عهدی ایام همراه گشت آن همه مهر و علاقه همه بر باد شد عمر مجنون در فراق لیلی خزان گشت آن مه شیرین لب همنشین خسرو و شاه شد آری تقدیر...
-
سکوت
شنبه 14 شهریور 1388 16:33
دیگر برای زندگی دیر است، باور می کنی؟ این دل برای عاشقی پیر است، باور می کنی؟ شب گفته بودی عشق را در آسمان پیدا کنم ... چشم میان گریه زنجیر است، باور می کنی؟ حتی درون دفترم دیگر نمی جنبد کسی ... دل با سکوت خانه درگیر است، باور می کنی؟ دیگر نگو این خواب را در کوچه ها دزدیده ام ! خوابی دگر در حال تعبیر است، باور می کنی؟...
-
مریم
شنبه 24 مرداد 1388 15:12
مریم ، زیباترین گل بهاره عشقش پیش من یادگاره دلم پر از شکوفه های مریمه و نبودش آغاز مرگمه مریم ،عاشقانه ترین واژه هنور دل دوسش داره هنوزم طفلی دل امیدواره هنوز به یادش بی تابه مریم، زیباترین رویا کسی که بی او شدم تنها درد دل می کنم با غمها به یادش روزها و شبها شاعر : هادی .عابدین
-
رفع زحمت
یکشنبه 18 مرداد 1388 10:01
رفع زحمت حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا دارم به این بد قولیت دیریست عادت میکنم چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست تقدیر ویران میکند من هم مرمت می کنم در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم نه مهربان من...
-
بازی روزگار
یکشنبه 18 مرداد 1388 09:59
وقت آغاز ایام آشنایی وقتی دل تو پره از مهر و آهی می آید روزهای سخت فصل سرد جدایی وقتی دل نداره جز عاشقی کاری وقتی دل ، عادت داره به نگاهی فکر نمی کنی که دارد پایانی روزهای خوش بهاری وقتی محو تماشای یاری وقتی سرگرم با خاطره هایی خبر نداری که غیر دوری نداری روزی راهی آری تو درگیر بازی روزگاری... شاعر : هادی عابدین
-
یک فکر دیگر
پنجشنبه 1 مرداد 1388 14:24
یک فکر دیگر امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست ناچار این پرواز را این بار باور میکنم یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم صحن نگاهت را...
-
جدایی
یکشنبه 28 تیر 1388 15:11
جدایی بسی لیلی و مجنون دارد جدایی بسی دل پر ز خون دارد جدایی عاشق یک آرزو دارد جدایی ولی بسیار عاشق دارد جدایی بغض ُ گریه های شبانه دارد جدایی عشق و معشوق و عاشق دارد جدایی غم و بی قراری ها را دارد جدایی تو و خاطره ها را دارد جدایی بی تو و با یادت ماندن را دارد جدایی بین ما فاصله انداختن را دارد جدایی در فراق یار بودن...
-
خدا هم می دونه...
یکشنبه 28 تیر 1388 15:03
خدا هم اینو می دونه که برای من دیوونه دیگه این دنیای وارونه بدون تو مثل زندونه دیگه هادی هم مجنونه به یاد مریم می مونه گرچه لبش خندونه ولی دل شکسته و داغونه دلش دریای پرخونه آخه دلبستن آسونه ولی دل کندن عاشق مثل دادن جونه شاعر :هادی عابدین
-
حدس
شنبه 27 تیر 1388 15:38
حدس و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام تو کمتر از غریبه ای...
-
نامه بی جواب
پنجشنبه 18 تیر 1388 15:28
نامه بی جواب سلام بهونه قشنگ من برای زندگی آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه دیشب دلم گرفته بود...
-
قصه
شنبه 13 تیر 1388 15:33
نمی دانم می دانی یا نه ... قصه لیلی و مجنون را که آسان است دلبستن ها قصه نگاه و مستی را که زیبا است دوست داشتن ها قصه پرواز و پریدن را که شیرین است بوسیدن ها قصه برگ و شبنم را که رویایی است رقصیدن ها قصه رفتن و دل کندن را که پنهانی است باریدن ها فصه مریم و هادی را که جادویی است لبخند ها نمی دانم می دانی یا نه ... قصه...
-
خیال
سهشنبه 9 تیر 1388 16:00
خیال دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود تو در کنار من بشینی محال بود هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود چشمان مهربان تو پاک و زلال بود پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود نشنید لحن عاشق من را نگاه تو پرواز چشم های تو محتاج بال بود سیب درخت بی ثمر آرزوی من یک عمر مانده بود ولی کال کال بود گفتم کمی...
-
کاشکی
یکشنبه 7 تیر 1388 15:34
کاشکی کاشکی یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می شدیم کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال می گرفت برامون از فرشته ها امانتی بال می...
-
خلوت یک شاعر
شنبه 6 تیر 1388 14:23
خلوت یک شاعر کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی یود کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار من و لحن...
-
فاصله
دوشنبه 1 تیر 1388 15:20
فاصله گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار...
-
مثل هیچ کس
سهشنبه 26 خرداد 1388 15:27
مثل هیچ کس مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا تو مهی مثل حقیقت مهربونی مث رویا چه قدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر مث برق دو تا چشمی توی...
-
او
چهارشنبه 20 خرداد 1388 15:48
نیست صحبت از یک گل لاله از زیباترین گل گلستانه نیست صحبت از یک ستاره از ماه شبهای تیره و تاره نیست صحبت از یک قطره از دریاست برای من تشنه نیست صحبت از دیروز و امروز که از عمری کوتاه برای عاشق بودنه نیست صحبت از دوست داشتن که از دیوانه بودن و عاقل نماندنه نیست صحبت از دلی که پیش او جا مونده از منه که از او جدا مونده...
-
شبنم و برگ
دوشنبه 4 خرداد 1388 14:49
بشنو حکایت آن شبنم و برگ که جدا کرد آنها را فقط مرگ که روزی رو درختی در سرزمینی میان برگ ها بود برگ جوانی گرچه می رقصید همراه باد بهاران اما بود تنها در میان یاران یک روز که باریدن قطره ها از ابرها بود قطره ای در میان آنها تنها دو تنها در میان جمع و بی کس نداشتن دوستی آنها با هیچ کس چکید آن قطره پاک آسمانی به روی برگ...